وقتی میدانم خواهم مرد و دیگران تنها خواهند ماند ...
لرزش ترس عجیبی تمام وجود میتم را فرا خواهد گرفت و این منم که بابت بودن نا تمام خودم، تنهایی را از خود به آنها به بهای نا چیزی ارزانی کردم.
تو بگو که فلسفه مردن چیست ؟
آیا دیگران سهمی از اندک تنها مردن من خواهند برد و یا فقط منم که نگران شان خواهم ماند ...
اما انتظار پاسخت نخواهم ماند میدانم که دیر یا زود تو هم به من خواهی پیوست و دیگر شور نگرانیم به اتمام خواهد رسید و آنجا میتوانی به دیگران نیز چون من خودت را بفهمانی...........!
ولی................
چه التفاتی،چکار میکنی؟مهلتت تمام شد،برخیز که دارند دلمان را به صلیب میکشند.شهادتین را خواندی یا نه؟!!!!
امروز پایان آنهمه تنهاییست آری ای دل؛ اندکی تبسم کن.